۱۳۸۸ آذر ۳, سه‌شنبه

نه تو ، نه من


نه تو هستی ، نه من
اینجا خورشید
دست در دست ِ نسیم
چه خنک می تابد
باز هم سبزی ِ شمشاد اینجا
دست در دست ِ چمن
پای بر خاک ِ نمین می کوبد
باز با روشنی ِ گرم ِ سپهر
،پس ِ ابر،
ماه لبخند زنان می خوابد

بید ، با گیسوی ِ آشفته ی خود
لب ِ رود ،
خوشنود ،
پرش ِ ماهی را
به تماشا بنشسته است امروز
نزد ِ گل سر داده است
بلبل ِ خوش نفس ِ باغ ِ خیال
نغمه هایی جانسوز

باز کرده است پرش را گنجشک
شاپرک می رقصد
بر فرازای ِ چمن
ارغوان ، جام ،سمن
در میان ِ همه زیبایی ها ، مدتها ست
نه تو هستی و نه من



۲ نظر:

  1. نه تو هستی و نه من. نبودن "تو"ی شعر، کاملن محتمل و حتی منطقی (!) ست خب در رسم و رسوم عاشقی، اما نبودن "من" جالب است اینجا...این که تمام خوبی ها هستند، روشنی و سبزی هست، ولی "من" نیست...منی که این جوری متداول شده انگار که باید باشد همیشه و بنشیند در خیال "تو"ی نبوده... :) نمونه اش همین شعر خوب مشیریِ خوب تر: تو نیستی که ببینی...

    پاسخحذف