۱۳۸۸ آذر ۱۶, دوشنبه

امشب ، باران


باز امشب ، نرم نرمک ، می زند بر شیشه باران

بند آید کاش، اشکِ آسمان در سوگِ یاران

گشته پنهان پشتِ ابرِِ ِ تیره امشب ماه ِ رخشان

همچو ره ، آندم که از آن بگذرد خیل ِ سواران

شهر خاموش است و بانگی نیست از میخانه امشب

بسته گویا خواب ، جز من چشم ِ کل ِ می گساران

در سرم پیچیده دردی سخت از اندوه و ماتم

بارش باران فزون کرده است، درد ِ غصه خواران

آنچنان سرد است ، گویا این خزان را نیست پایان

جاودان است این زمستان بر نمی گردد بهاران

شاید این باران خبر آورده از فردای بهتر

می رسد پیروزی ِ خرگوش بر نیرنگ ِ ماران

کاش باران بند می آمد مگر شوریده امشب

می نبود آشفته همچون حال زار ِ زشت کاران

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر