۱۳۸۸ آذر ۳, سه‌شنبه

نه تو ، نه من


نه تو هستی ، نه من
اینجا خورشید
دست در دست ِ نسیم
چه خنک می تابد
باز هم سبزی ِ شمشاد اینجا
دست در دست ِ چمن
پای بر خاک ِ نمین می کوبد
باز با روشنی ِ گرم ِ سپهر
،پس ِ ابر،
ماه لبخند زنان می خوابد

بید ، با گیسوی ِ آشفته ی خود
لب ِ رود ،
خوشنود ،
پرش ِ ماهی را
به تماشا بنشسته است امروز
نزد ِ گل سر داده است
بلبل ِ خوش نفس ِ باغ ِ خیال
نغمه هایی جانسوز

باز کرده است پرش را گنجشک
شاپرک می رقصد
بر فرازای ِ چمن
ارغوان ، جام ،سمن
در میان ِ همه زیبایی ها ، مدتها ست
نه تو هستی و نه من



۱۳۸۸ آبان ۲۲, جمعه

یاد من باش


هر آنجایی که هستی یاد من باش
به گاه عیش و مستی یاد من باش
وفادارم به دستانت تو هم گر
گرفتی گاه دستی ، یاد من باش
اگر آن چشم های مهربان را
به روی من نبستی یاد من باش
به دریا یا بیابان ، کوه یا دشت
بلندی یا که پستی ، یاد من باش
به یادت هست پیمان ها که بستیم ؟
گر عهدت ناشکستی ، یاد من باش
من اینجا مانده ام چشم انتظارت
تو گر با کس نشستی یاد من باش
چُنان من آن زمانهایی که مستم
به گاه می پرستی یاد من باش
من شوریده یادت هستم هر دم
به دل گر با من هستی یاد من باش

۱۳۸۸ آبان ۱۸, دوشنبه

همچو گيسوي بلند تو شبي



آنكه آشفتگي ما طلبد يار بود
عشق خواهد كه سر ما همه بر دار بود
سر به راهي برود كه عشق از او مي خواهد
دل به دست طلب و خواهش دلدار بود
ريخت در جام من از خون جگر ساقي و گفت :
بر صفاي دل چون آيينه اصرار بود
تو درخشيدن در كلبه ي ما مپسندي
تابشت هديه اي ازجانب دادار بود
با لبانت دل پر درد مرا درمان كن
شهد لبهاي تو درمان دل بيمار بود
گوش تنها شنود لحن پر از مهر تو را
شعر من در طلب نام تو بسيار بود
"همچو گيسوي بلند تو شبي مي بايد"
گويمت راز دل و آنچه كه پندار بود
باش اينجا كه دل عاشق و شوريده ي ما
فارغ از اينهمه درد و غم و آزار بود