۱۳۸۸ آذر ۲۳, دوشنبه

خاطرات ِ تو


در و دیوار ِ دلم پر شده است.
پر از آن پنجره هایی که پسش
خاطرات ِ تو به همراه نسیم ،
خنک از خاطر من می گذرد
خاطراتت چون باد
و من از یادت شاد
نیست گردم اگر از یاد تو یادی نکنم.

بوی ِ باران ، نم ِ خاک
خاطراتی که ز ِ ابر
بر تن ِ کاغذ ِ دفتر می ریخت
و تو گفتی اینها باران نیست
یادگار از قدمی ست
زیر باران ، با هم

پشت آن قاب ِ دگر می بینی
.خاطراتی که سرید از بالا
گرمی دست تو سرما ها را
همه از یادم برد
دست در دستِ هم از سرسره بالا رفتیم
و سرازیر شدیم.
با هم از خوشبختی
یادِ آن شادی ها
راه را سد بنماید بر غم

قاب ِ آن گوشه، همان صبحدمی ست
که در آن با تو هم آغوش شدم
ایستگاهی که در آن عشق ، به همراه ِ قطاری ز دلم رد شد و رفت
رفت تا عمق وجودم آسان ، ماند چه سخت
گره ای خورد که تا دنیا هست
نشود یادت کم

باز کن پنجره ی بعدی را
که نمایشگاهی ،
مملو از برگ کتاب
پشت آن پنهان است
نصف شد خاطره ها ، یادت هست؟
و تو تکثیرِوجودم گشتی
آمدی چون به دلم
رفت از جان ماتم

آخرین پنجره ها
یادمانی ست ، پر از بوسه ی عشق
نیمکت ، هفتمِ تیر
کوچه ی خلوتِ دلدادگی و خوشبختی
و چمن زار ، که دل بود اسیر
که نسیمش همه ی قلب مرا
مملو از عشق تو میسازد سخت
تو بدان جانِ دلم
بودنت یعنی بخت.
مینشینم همه شبها تنها
و در آن خلوتِ تنهایی خود
چو شبانی که گذشت
می کشم خاطره هایت در بر
جانِ جانم سمنم
زنده با خاطره های تو منم


۱۳۸۸ آذر ۱۶, دوشنبه

امشب ، باران


باز امشب ، نرم نرمک ، می زند بر شیشه باران

بند آید کاش، اشکِ آسمان در سوگِ یاران

گشته پنهان پشتِ ابرِِ ِ تیره امشب ماه ِ رخشان

همچو ره ، آندم که از آن بگذرد خیل ِ سواران

شهر خاموش است و بانگی نیست از میخانه امشب

بسته گویا خواب ، جز من چشم ِ کل ِ می گساران

در سرم پیچیده دردی سخت از اندوه و ماتم

بارش باران فزون کرده است، درد ِ غصه خواران

آنچنان سرد است ، گویا این خزان را نیست پایان

جاودان است این زمستان بر نمی گردد بهاران

شاید این باران خبر آورده از فردای بهتر

می رسد پیروزی ِ خرگوش بر نیرنگ ِ ماران

کاش باران بند می آمد مگر شوریده امشب

می نبود آشفته همچون حال زار ِ زشت کاران