۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۷, دوشنبه

چرا شرمت نمی آید؟



چرا شرمت نمی آید تو از این ظلم پی در پی
بگو کشتار و خون تا کی؟
ببین روییده گل از نی
کجا تا کی صدای زجه می خواهی؟
چرا باقی نمی خواهی که بگذاری دگر راهی؟
نمی بینی مگر تکثیر آگاهی؟
نداری هیچ همراهی
اگر باشد، تو گمراهی
تو گمراهی که گردن می زنی اینسان
که می گیری ز انسان جان
تو انسانی و یا درنده خو حیوان؟
بر کشتارها چون می دهی فرمان؟ تو تزویری
تو تزویری که خاموشی نمی گیری
چرا خود می کشی اما نمی میری؟