۱۳۸۸ آبان ۱۸, دوشنبه

همچو گيسوي بلند تو شبي



آنكه آشفتگي ما طلبد يار بود
عشق خواهد كه سر ما همه بر دار بود
سر به راهي برود كه عشق از او مي خواهد
دل به دست طلب و خواهش دلدار بود
ريخت در جام من از خون جگر ساقي و گفت :
بر صفاي دل چون آيينه اصرار بود
تو درخشيدن در كلبه ي ما مپسندي
تابشت هديه اي ازجانب دادار بود
با لبانت دل پر درد مرا درمان كن
شهد لبهاي تو درمان دل بيمار بود
گوش تنها شنود لحن پر از مهر تو را
شعر من در طلب نام تو بسيار بود
"همچو گيسوي بلند تو شبي مي بايد"
گويمت راز دل و آنچه كه پندار بود
باش اينجا كه دل عاشق و شوريده ي ما
فارغ از اينهمه درد و غم و آزار بود

۷ نظر: