۱۳۸۸ مرداد ۸, پنجشنبه

خدا حافظی با علیرضا داوودی

از طرز راه رفتنش ، از نگاهش که همیشه افق را می نگریست ، از صمیمیت بسیارش واز تمام وجودش بزرگی را احساس میکردی.
جای زخم را بر گردنش میدیدی و معنای شکنجه را با چشم خود یه نظاره می نشستی. می توانستی باور کنی که وقتی از شکنجه بدنی و روحی سخن می گوید ، گزافه گویی نمی کند. 
6 ترم محرومیت از تحصیل ، روزها زندان و شکنجه ، و ساعت ها بازجویی ، بر پیکرش یادگاری گذاشته بودند.
دستانت را به گرمی می فشرد ، اما نمی توانست نگاهت کند. وقتی خاطراتش را مرور می کرد ، که از تهدید می گفت ،  که از بی شرمی می گفت و همانور آرام بود ، اعلام آمادگیش برای بازداشت مجدد را باور می کردی. 
حالا در 26 سالگی ما را ترک کرد. فشار های روحی کار خود را کرد و قلب بزرگش را از تپیدن باز داشتند.
یادت جاودان علیرضا.

۱۳۸۸ تیر ۱۱, پنجشنبه

به یاد جوانان



تو ای ایران به دست دشمن افتادی
جوان در راه ایران جان خود دادی
تو طوفانی که می لرزاند این دنیا
و اینان بید و لرزان نزد هر بادی
سلح باشد تو را مشتی و فریادی
بزن فریاد و بشکن کاخ بیدادی
نگه کن پیکر معصوم بی جان را
کفن پوشیده جای رخت دامادی
بسا چشمی که خون می بارد از آنها
به پا خیزیم و بر چینیم ، نا شادی
بیا ای هموطن دستت به دستم ده
تو هم با ما بزن غرنده فریادی
گر امروز این زمین خشک است و ویرانه
شود فردا گلستان ، باغ ، آبادی
خدایا کم کن این افواج بی شرمان
به زیر دست و پاها له شد آزادی
ببین شوریده گریان شد ، امید آنگه
کز آزادی در این وادی بود یادی