۱۳۸۸ مهر ۱۰, جمعه

ازچه


ازچه بی خُمخانه باید زیستن؟
بی می و پیمانه باید زیستن؟
در میان این همه بیگانگی
از چه بی جانانه باید زیستن؟
خانه ای کانجا نباشد همنفس
از چه در آن خانه باید زیستن؟
از چه در هنگامه ی نا مردمی
اینچنین رندانه باید زیستن؟
در میان گریه های مردمان
اینچنین شادانه باید زیستن؟
از چه عمر خویشتن را در صدف
همچونان دردانه باید زیستن؟
از چه بهر دیدن ایام خوش
دور از این کاشانه باید زیستن؟
یا که باید ایستادن همچو کوه
یا چُنان دیوانه باید زیستن؟
از خودش می پرسد این شوریده دل
چون جوانمردانه باید زیستن؟

۱ نظر: