
من اینجایم
کویر سرد بی پایان
که خورشیدش شعاعی یخ بر این یخزار می پاشد
من اینجایم
میان این تهی دشت ملال آور
میان این سراب خشک بی تابی
و شاید سایه ای همراه من باشد
من اینجایم
من اینجا تا ابد تنهای تنهایم
پر از بغضم ، پر از اشکم ، پر از زاری
شبم تکرار بیداری
چه فرقی می کند شب یا سحر هنگام؟
چه فرقی می کند فرجام و نا فرجام؟
چه فرقی می کند هنگام نوشیدن
بود شهد و عسل یا زهر در این جام؟
اگر غم باشد ار زاری ، من اینجایم
اسارت یا که آزادی، من اینجایم
من اینجایم میان دشت بی جانی
که حسرت می خورد رودش
زلال آب و باران را
که گل در حسرت بلبل
به پایان می برد جان را
تو رفتی من در این برزخ بیافتادم
تو رفتی نوش جانت نغمه ی بلبل
چه فرقی می کند آیا که من هستم
و یا از بی کسی ، در غصه جان دادم؟
من اینجایم
اگر هم بی کسم اینجا
اگر تنهای تنهایم
من اینجایم
اگر با نا امیدی ها
چو دیروز است فردایم
اگر خوبم ، اگر شادم ، اگر غمگین و دلگیرم
اگر روزم ، اگر تارم ، اگر هر روز می میرم
میان " دشت خشک تشنه " بر پایم
من اینجا تا ابد تنهای تنهایم