۱۳۹۰ مرداد ۱, شنبه

سوگند

تو را به برگ اقاقی ،
تو را به چشمه پاک
تو را به تازه نهالی دمیده از دل خاک
تو را به ماه تمام
به می ، میانه ی جام
به شادکامی بستان به گاه فروردین
تو را به هرچه که گویی
به عشق ،
صبر،
به کین
تو را به زمزمه ی رود ، گاه غلتیدن
به شادمانی چشمت، زمان خندیدن
تو را به پنجره گاهی که قاب صورت توست
تو را به روز نخست
و لحظه ای که درخشید تک ستاره ی عشق
تو را به تنهایی
و لحظه های پر از شور و عشق و شیدایی
تو را به لحظه ی نو
تو را به ثانیه سوگند می دهم بانو
تو را به ثانیه سوگند می دهم این دم
بیا که خسته و تنها و زار و دلگیرم
بیا کز آمدنت جان تازه می گیرم
بیا تویی که دلم با تو شادمان گردد
دلت دوباره مرا یار و همزبان گردد
بیا که نور دو چشم تو قبله گاه سجود
بیا که سجده کنم در حضورت ای معبود
بیا که شادی گمگشته بلکه باز آید
مگر که ماه رخت ، باز چاره ساز اید.
مگر که غنچه ی گل وا شود ز خنده ی تو
بیا بیا که منم مدتی است بنده ی تو
بیا که دفتر شعرم دوباره باز شود
بیا که گریه ی من خنده را مجاز شود
بیا تو جان دلم
دو دست گرم تو امید آشیان من است
حضور مهر تو جان ، شادی روان من است

مرا سپیده ی صبحی
مرا ستاره ی شامی
تویی که پرتو ی مهری
شبم ، تو بدر تمامی
تو طعم بوسه ی عشقی
تو وسعتی همه دریا
تو روح ناب زمانی
تو لذتی همه رویا
ببین که بی تو تباهم
منم که ناله و آهم
ببین که بی مه رویت
هماره شام سیاهم

غمم بدون تو من ، خنده ی زمانه تویی
" تویی تویی بخدا" ، عشق جاودانه تویی
تو را صدا کردم
منم که عشق تو غرنده ادعا کردم
مرا غمین مگذار
مرا به غم مسپار
بیا به آمدنت محنت از دلم بردار
تو را به ثانیه سوگند می دهم بانو

بیست و چهارم تیرماه یکهزار و سیصد و نود
آرمین رحمانی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر