۱۳۹۰ تیر ۱۶, پنجشنبه

جاودان


عشقم به سکوت مبهم شب
و به تنهایی
و قدم زدن کنار جویبار، در حالی که نسیم می وزد
و صدای خرد شدن برگ ها که لذت مرگ را در وجودم به جریان می اندازد.
و عشقم به ستارگان
زمانی که ماه پشت لکه ابری پنهان شده است
که با تمام قدرت شان سوسو می کنند و پیاپی چشمک می زنند،
و به دریا
که می شوید ، می طوفد ، می خروشد ، غرق می کند
و بر تن ساحل می نشیند
و به ساحل
که خود را چون معشوق به دست اواج خروشان هوسی نا تمام می سپارد
و به یاس
هنگامی که پس از خود نمایی بسیار
و پراکندن بوی خوش در فضا
خشک می شود و می ریزد.

و آتش
که می سوزاند
که خاکستر می کند تا باد با اندک تلاشی هر آنچه را باقی مانده با خود ببرد
که شعله می کشد
و دود
که غلیظ و آزاد- آزاد تر از هر پرنده ای ، هر رودی ، و آزادتر از غم - در هوا رقص کنان محو می شود
و روز را چون شب ، سیاه می کند
وتو رویای شیرین
تویی که سکوتی مبهمی
و آغوشت لذت تنهایی است
وبه زیبایی جویباری و به روانی نسیم
و آرامش مرگ را در وجودم روان می کنی
و تو که زیبا تری از چشمک ستارگان و چشمانت پر نور تر است از سوسوی بی امان
که در وجودم می خروشی ، که مرا در خود غرق می کنی
و خود را به من می سپاری تا آرام شهوتی سرکش را فرو بنشانم
و عطر بی پایان گیسوانت
که نمی خشکد
که نمی ریزد
که نمی میرد
و عشقت که دلم را می سوزاند ، خاکستر می کند و به باد می دهد
و آتشی که به جانم می اندازی و خود آزاد ، رقص کنان به تماشا می نشینی سیاهی روزم را
آری
بگذار به جای تمام این شعر تنها یک جمله بگویم
عشق ام به تو بی پایان و جاودان است
همواره جاودان

آرمین رحمانی - به بانو
چهاردهم تیر ماه نود

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر