با آنکه تمام چلچراغ های خانه روشن هستند ، همه جا تاریک است. انگار روشنایی از اینجا رخت بر بسته است. کسی احوالم را نمی پرسد. کسی بر در نمی کوبد. صدایی نمی آید و من همچنان در "خلوت تنهایی" خود غوطه می خورم. اگر خاطره های روزگاران خوش در خاطرم نمی زیست ، نمی دانم در این تنهایی ژرف باید به کجا پناه می بردم.
از خواب بر می خیزی. نمی خواهی باور کنی. اما حقیقت را در صدا های لرزان و چشمان گریان به سادگی می توان در یافت. می شود صدای پای تنهایی را شنید که دارد نزدیک می شود. عقربه ها شتابان می گذرند و صبح باز می گردد. خانه را اضطرابی،بی انتها در بر گرفته. گوش کن. می شنوی. تنهایی دارد می رسد.آنقدر نزدیک است که صدای گامهایش را لمس می کنم.
چیزی نمی گذرد که ناگهان در میان آنهمه چراغ روشن ، تاریکی هجوم می آورد. هر چه فریاد می زنم، هرچقدر شیون سر می دهم و فغان می کنم نتیجه ای نمی گیرم. تنهایی رسیده است. تنهایی رسیده است و چنان مرا در آغوش کشیده که گویی مدتهاست در انتظار این لحظه نشسته است. دستم را به سوی آشنایانم دراز می کنم. اما دستانم خالی می مانند.
حالا از حضور تنهایی مدت ها می گذرد. دیگر با او خو گرفته ام. دیگر از او نمی هراسم. هرچند در این تنهایی بی پایان ، به یاد روزهای خوش ترانه می سرایم.
مصاحبه اختصاصی پایگاه تلاطم با آقای واحد خلوصی.
پاسخحذفhttp://talatomzi.blogspot.com/
لطفا فایل پیوست شده را ملاحظه فرمایید و در صورت امکان انتشار دهید
با سپاس فراوان
و چه زیباست وقتی در این تنهایی تاریک فردی همراه با شمع می آید
پاسخحذفnice