۱۳۹۰ اردیبهشت ۵, دوشنبه

شراب عبور


امشبم ظلمت است و تنهایی
نیست دیگر به دل دمی شر و شور
رخت بر بسته از جهان شادی
رفته زین آشیان غمزده نور!
منتهی شد تحملم آخر
منقضی گشته دور قلب صبور
در گلو درد و بغض ها پنهان
در صدایم چه ناله ها مستور
ای خدا می نبخشدت دل تنگ
که مرا می کنی به دم مجبور
تا شود جان مرده زنده دمی
بنواز امشب اندکی تنبور
مرده جانم ، روان کند شیون
از فراقش دمیده شد در صور
وای بر حال آن کسی که مرا
کرده از یار مهربانم دور
مرگ می گویدم بیا و بنوش
ار لب سرد من شراب عبور
بگذر از این جهان ز جان بگذر
بی رخش در جهان نمانده سرور
گفته اند ام که مست و مجنونم
شده ام من جدا ز جمع حبور
خوش سعادت اگر ز عشق تو با
جمع شوریدگان شوم محشور